دلشكسته
بلاخره بعد 36 روز بي خبري ديدمش...
اما الان در این موقعیت آرزو می کردم که بر نمی گشت...
دلم میخواست با همون رویاهای دور از دسترسم خوش باشم...
دلم میخواست فکر کنم همون آدم قدیم با همون عشق و بی تابی...
دلم نمی خواست این طور دور از انتظار و خالی از هر گونه شور و اشتیاقی ببینمش...
دلم میخواست فکر کنم همون آدمیه که برای دقیقه ای با هم بودن چونه میزد
و حالا با گذشت 36 روز خیلی راحت از دیدن میگذره و به روزهای بعد موکولش می کنه...
فکر میکردم وقتی بیاد مثل قدیما می تونم تمام باری که روی دوشم سنگینی میکرد
رو بعد 36روز بذارم روی دوش اون و برای لحظه اي هم که شده استراحت کنم...
فکر میکردم وقتی بیاد می تونم غم و غصه هام رو باهاش شریک بشم و کمی آروم بگیرم...
فکر می کردم وقتی بیاد بار تنهایی و بی کس ام رو میسپارم دست اون...
آخه اون قویتر از من بود مگه نبود؟...
هه چه آرزوهای محالی
حالا هم فرقی نمی کنه با قدیم بازم علی مونده و حوضش
فقط با این تفاوت که اگر به قول قدیم ندیما که میگفتن به جای اینکه بگم دلمو شکوندی بگم دلگیرم ازت اما این دفعه واقعا دلم رو شکوندی...
نه اشتاه نکن ترک نخورده بلکه طوری شکسته که دیگه هیچ بند زنی نمی تونه بندش بزنه
راستی یادته همیشه میگفتی حق هیچ آدمی رو تو زندگیت ناحق نکردی؟ فقط بهت میگم حق من این نبود...
یکشنبه 13 آذر 1390 - 8:39:38 AM