چه بايد كرد(دلم خيلي برات تنگ شده)
از آدمهای دوروبرم دلم گرفته...مخصوصا آدمی که همیشه فکر میکردم حامی منه... آدمی که همیشه به صداقت و رو بودنش رشک می بردم، آدمی که بهش اعتماد داشتم، قبولش داشتم، دوستش داشتم ( هرچند که هنوزم دارم ! ) آدمی که همیشه فکر میکردم همراهمه! نمی دونم چرا یک دفعه این جوری شد، خیلی بده وقتی از یه نفر چیزی رو که توقع نداری ببینی اونوقته که همه باورهات بهم میریزه و احساس پوچی بهت دست میده و بدتر اونه که ندونی چه رفتاری باید باهاش انجام بدی! از طرفی نمی دونی اینها رو باید بذاری پای شخصیت نهفته اش یا نه باید بذاری پای بیماری مقطعیش؟! باید بهش بگی که چقدر از دستش دلگیری یا نه باید تنها با رفتار بهش بفهمونی؟! اگه علت سردیت رو پرسید باید همه چی رو کامل بهش بگی یا سکوت کنی؟! نمی دونم... می ترسم... هم از گفتن که مبادا حرمت ها از بین بره، مبادا اون دوست جلوی منه کوچکتر شرمسار بشه و ... هم از نگفتن که مبادا این اخلاق به عادت تبدیل بشه و اون موقع برای تذکر دادن و تغییر دادن خیلی دیر باشه! توی بد بحرانی گیر کردم...فکرم بدجوری مشغوله... اطرافيانم هم به جای اینکه کمکم کنن بدتر غصه روی غصم میذارن! نمی دونم چرا یه جوری از همه آدمها ترسیدم، اینی که عزیزترینم بود این جوری برام نقش بازی کرد دیگه چه توقعی می تونم از و مابقی داشته باشم؟
یکشنبه 13 آذر 1390 - 8:33:00 AM